از دیشب که مامان و خواهر رفتن خونه ی مادربزرگ ک بعد از تزریق داروی مفصلش فشارش بالا نره پدر همچنان اخمو بود امروزم صب ساعت 9 که برگشتن باز اخمو بود
ناهارم نخورد(البته کلا با قرمه سبزی مشکل داره یکم ولی خب نون ماستم نخورد حتی
غروب رفتیم مثلا پیاده روی همون در خونه خواهر شروع کرد دعوا که باید اول بریم برا من خرید بعد پیاده روی کنید
مام سوار اتوبوس شدیم طبق معمولم خریدش تا شب طول کشید و منم کلا وقتم سوخت
خوبه به حرفمم گوش نمیداد تو انتخاباش اصن:))))))))))))))
دم ظهری یکم ژنتیک مولکولی شروع کردم واقعا کتاب واتسون نسبت به کتاب دکتر اکرمی خیلی بهتر و پر تره ترجمه اشم بد نبود مث آلبرتس گند نزده بودن ولی بازم جزوه ی سی سخت رتبه ی اولو داره
برا پروژه ها ام هنوز هییییییییییچ کاری نکردم احتمالا امشب بیدار بمونم کار پروژه ی بیوشیمیو بسازم
فردام اول صبح خواهر راهیه
دلم واسش میتنگه
امشبم پدر دعوای آخر شبو با مامان کرد طبق معمول منم وسط دعوا بودم دیگه!!!!!!!!!!!
رفتم تو تللرام احوال شیخ ام پرسیدم
خودش تو تعجبه الان