دیگه رسمن یه جورایی وارد هفته ی آخر ترم شدیم!
عین لحظات آخر استادا وصیت میکنن و مام وداع که بریم تا 18 ام که اولین امتحانه
پر انرژی میرم جلووووووووو مرسی از استاد ژنتیک که من نبودم سر کلاس سوال پرسیده هیچ کس جواب نداده گفته اون دختر باشهامت اگر بود میومد میگف شاید حرف ساده ای باشه ولی من با حرفای ساده ی یه استادم انرژی میگیرم خب
امروز رفتیم تو اتاق خواهر ناهار بخوریم(پدر تو هال خواب بود)
بعد داشتم برا مامان تعریف میکردم هر چی میگفتم به درس ربط داشت آخرش خواهر منو از اتاق بیرون کرد خدا روشکر اینجا کسی بیرونم نمیکنه برا حرف درس