روزنامه

روزنامه

NEVER GIVE UP
روزنامه

روزنامه

NEVER GIVE UP

میز آرامش من

 خرمآلو های پاییز عکس یادگاری خورشید تابستانند روی میز ما


خلااااااااوصههه...

خلاااااوصه این که برا درسام رفتم یه مشاور گرفتم (یه خانومی بود قبلا پشتیبانم بود هم دانشگاهی خودمون بود رشته اش شیمیه الان درسش تموم شده و شیمی تدریس میکنه محدود دو سه نفرم مشاوره گرفته)
آقو این خانومه نه گذاشت نه برداشت با روزی 10 ساعت وقتی دانشگاهم دارم شروع کرد  دو هفته خوندم هر چی سعییییی میکردم مگه میشد ادم برسهههههههه اونم کسی که تازه شروع کرده
تا امروز بعد  دوهفته گف اینو اینجوری گذاشتم خودت به این نتیجه برسی نمیرسی واسه این ترم!
پس 4 تا درسو انتخاب کرد گف تا نیمه ی بهمن این چهار درسو ببند تا بعد اون ترم دیگه 5-6 واحد برمیداری اون چار درس خونده رو دوره میکنی بقیه اشم شروع میکنی 

خب منطقی بود ولی من یه عمومی دیگه ام اضافه کردم خودم

اصن از دروس یونی هیچی نخوندم فعلا
درسا ام سخخخخخخخخخخت ولی خب این مهم تره تو این بازه ی زمانی
از دغل دوستان ام بگممممممممم که (گفتم باNK قطع رابطه و قطع سلام احوال پرسی و قطع همه چی کردیم؟سفارتا رو بستیم و سفیرامونم فراخواندیم!حالا اون جریان خیلی مفصله بعدا میگم) تو گیر و دار دعوا با NKبودم تابستون!اون موقع ها منو AZ میرفتیم  برا ارشد درس میخوندیم یهو برگشت گف اره NK اومده فلان حرفو زده منم ازت دفاع کردم گفتم نه اینطوری نیس(خود AZ از طریق من از همه چی خبر داشت از روز اول) بعد گف من گوشیمو نیاوردم گوشیتو میدی برم تو تلگرام؟(اون موقع ها اوضاع با مهری خوب بود میخواست پیاماشو نشونم بده ) خلاصه این تو اکانتش موند تا وقتی رفتیم خونه
تو راه برگشت پیامای یکی از دوستامونو نشونم داد گفتم خب پیامای نیکی ام ببینم گف نه نه اونو ولش کن! منم خب تو دل خودم گفتم حتما یه حرفایی پشت سرم زده NK این نمیخواد من بفهمم ناراحت شم و از مهربونیشه
ولی این عین خوره افتاد به جونم
رسیدم خونه رفتم تو اکانتش(میدونم کار خیللللللللیییییییی زشتی بوده و هیچ توجیهی برا این کارم ندارم ولی خب نتیجه اش جالبه!) چت اونو NK اون قسمتیش ک راجب دعوای منو نیکی بودو خوندمممممممم

اصن وا رفتمااا اون همه به من گفته بود ازت دفاع کردم هیچ لامصب هیچی NK گفته بود این صرفا استیکر گذاشته بود 
تازه یه سری حرفا زده شده بود که من اصن خبر نداشتم و باید میدونستم تا از خودم دفاع کنم
این جوری شد که فهمیدم این جانم و عزیزمای ایشون همچینم رک و راست نیست!
(ادامه دارد ولی من باید گزارش کار فیزیو بنویسم....)

bajirao mastani

یکیییییییییی از عالی ترین فیلمایی که تو عمرم دیدم

باشکوه و تاریخی
ینی یه جورایی انگار تو تاریخ سفر میکنی
داستانشم بر اساس واقعیته ولی خب مث هر فیلم دیگه ای برا جذابیت فیلم یکم دستکاری شده

ینی بهترین انتخاب برای دیدن فیلمیه که خستگیتون در بره
بعدم مث بقیه ی فیلمای هندی صحنه های خیلی اغراق امیز و رقص و اواز بی ربط به داستان نداره


یکی از ویژگی های آثار کارگردان این فیلم سانجی لیلا بهانسالی اینه که هر صحنه از فیلماشو میشه عکس بگیری قاب کنی بزنی به دیوار

هر صحنه شبیه یه نقاشی خیلی باشکوهه

اینم لینک دانلودش باجیراو مستانی

یه روز



یه روز صبح قبل از طلوع افتاب وقتی که هوا ترکیبی از ابی روشن و صورتیه و هنوز چراغای شهر روشنن در حالی که یه نسیم خنک میاد به سمت ارزوهام پرواز میکنم
اینو قلبم مطمنه با هر بار دیدن طلوع افتاب

بازگشت زلزله

از اول تابستون کلی اتفاق افتاده که حاصلشم شده کلااااااااا عوض شدن رویه ی من
ولی تا همین دیشب اصلن حوصله ی نوشتنشونو نداشتم حالا شاید بعدا یکی یکی بنویسمشون
تو دوتا از اتفاقا ام مقصر خودم بودم که میدونم و ازشم درس گرفتم ولی خب دوستای دانشگاهم که کلا گل کاشتن
در حدی که منی که عاشق تک تک سنگای کف راهرو ام هستم میرم سرکلاس کلاس که تموم میشه با سریع ترین راه ممکن (سرویس یا تاکسی) خودمو میرسونم خونه
از اول تابستونم شروع کرده بودم برا ارشد خوندن که اونم چون برا 1 واحد ازمایشگاه 9 ترمه شدم برا امسال مالید
البته قبل اون کلا قضیه ی ارشد رو فوت دایی پدرم کنسل کرد
این یکی از مهم ترین جریانای تابستونه!
دایی پدرم مرد فوق العاده مهربون و کاری و باشخصیت و متواضع و محجوبی بود.حدود 70 سالش بود.برا مشکل گوارشی چند وقت قبل حاد شدن وضعش اومده بود پیش مامان و گفته بود که معده درد دارم
مامانم واسش اچ پیلوری درمان کرده بود و همین تا بعد یه ماه دخترش زنگ زد و گفت یبوست خیلی شدید داره و حالش خوب نیست مامان ام گف اون موقع که اومده مطب حرفی از یبوست نزده که!!!
دیگه بچه هاش بردنش دکتر و بعدشم بردنش تهران دکتر و کلنوسکوپی و ... تا اینکه بعد 60 روز در اثر سرطان فوت کرد
ینی یه ادم خیلی سالم تو 60 روزجوری رفت که انگار از اول نبوده! بعدا فهمیدیم مدت زیادی بیوست داشته ولی روش نشده به مامان بگه یبوست دارم!
همین بین بستری شدنش و...(فک کنم همون روز فوتش بود) خونه ی مادربزرگم بودیم خیلی ناراحت بود ...مامان زنگ میزد حالشو پیگیری میکرد

عموم ازونجا مدام میرفت بیمارستان و... عموم فوریت پزشکیه
خلاصه که یه لحظه برگشتم به مریم 15 ساله نگاه کردم و دیدم اون زلزله ای همه جا بمب انرژی اش منفجر میشد و با انگیزه میخواست تغییر ایجاد کنه و توی بطن ماجرا باشه(حتی تو 9 سالگی دلم میخواست کارگردان و نویسنده شم تا قبل از ساخت فیلما داستانشونو بدونم !)
خلاصه که اون مریم جاشو داده بود به یه مریمی که بی تفاوت میره درس پاس میکنه میاد و انگار از بقیه ی دنیا جداست

یه ادمی شدم که همیشه متوسطه.ینی الان که دارم مینویسمش این قسمت از فیلم تماشا تو ذهنمه البته توی یوتیوب زیرنویس نداره !

 با این تفاوت که دلیل غرق شدن من تو این گرداب خودم بودم نه پدر مادری که همیشه سعی کردن تو درس حمایتم کنن.

با خودم گفتم منم اگر الان دانشجوی پزشکی بودم کاری از دستم برمیومد ولی یه زیست شناس تا اخر عمرم که رو مسله ای کار کنه بازم معلوم نیست که کاری از دستش بر بیاد یا نه که تازه الان یه پزشکم همون پژوهشای یه زیست شناس رو میتونه انجام بده

یک آن یه باد سرد پاییزی مثل حسرت تو دلم احساس کردم.همونجا تصمیم گرفتم که بازم کنکور بدم برای پزشکی البته میتونم 5 صفحه ی A4 راجب مزیت های دوباره کنکور دادن بگم ولی واقعا نمیخوام توجیه کنم
میخوام این کارو انجام بدم فقط چون حس میکنم درسته چون دلم میخواد همون مریم زلزله و جسور با این دختر جوان محکم و اروم ترکیب بشه و اون تسلط و اعتماد به نفسی که تو چشمام هنوز هست رو تو زندگیمم به کار ببرم میخوام برای اولین بار رو کاری جدی باشم و به خودم تخفیف ندم خودمو نبخشم البته من یه ادم پشیمون نیستم الان یه لیسانس زیست شناسی ام که میخواد وارد کارای بالینی بشه.از این چهار سالم پشیمون نیستم.
البته با این 9 ترمه شدن که شد توفیق اجباری و چیزی با کنکور دادن از دست نمیدم ولی فقققققققققط و فققققققققط 1 بار به خودم فرصت میدم امسال اگر قبول شدم که میرم و اگرم قبول نشدم سال دیگه مدرکوم ک گرفتم میرم ارشد و بی برو برگرد همزمان اقدام میکنم برای پذیرش گرفتن از یه دانشگاه خارجی نه برای تنبیه خودم یا از اجبار یا تسلیم شدن فقط چون دکتر قبادی بهم یاد داده یه چیزایی هیچ وقت جبران نمیشن
منم امسال رو به خودم وقت میدم ولی هیچ راه جبرانی واسه تک تک لحظه هاش نمیذارم ینی واقعا نیس دیگه من امسال 23 سالمه
خلاصه که الان 18 واحد دارم و این هفته ام اولین هفته ی شروع درس خوندنم بود که اصلن راضی نیستم ینی فاجعه بووووووووووووود ولی از شنبه جبران میشه فردا نمیشه چون 6 تا گزارش کار دارم که باید بنویسم

به کسی ام نگفتم میخوام کنکور بدم فقط ازی و مهری