الان فیلم جدایی نادر از سیمینو دیدم
همش میخواستم ببینم چی بوده که اسکار گرفته
از لحظه ی اول فیلم با چشم باز و با دقت زیاد نگاه کردم که نکنه نکته ایش از دستم بره
وسطای فیلم دیگه به این اسکار گرفته فکر نمیکردم
انگار که 100 ساله یه چیزیو فراموش کردی و یهو یکی یادت میاره
20 دقیقه ی آخرش فقط گریه میکردم
الانم گریه ام ادامه داره
چیزاییو از بچگیم یادم آورد که وقتی به تجربه های خودم نگا میکردم قبل فیلم انگار فقط یه چیز محو بود
انگار که یکی واسط یه چیزیو تعریف کنه
ولی الان بعد فیلم تمام بچگیم جلو چشممه
من 21 ساله نادرم وقتی پدرشو با سختی حموم میکرد
من 21 ساله اون خانومم که نمیخواست کار کنه ولی مجبور بود
من 10 ساله همون دخترم که داشت کوله پشتیشو جمع میکرد و همزمان گریه میکرد (خیلی آدم میترسه خیلی)با این فرق که من داشتم با پدرم میرفتم
من 23 ساله سیمینم وقتی وایمیسته و میگه میخوام برم
فراموشی دلپذیرم از دست رف
الان همه چی یادمه
همه چی
من عاااااااااااااااشق این شعرممممممممممممممم
چون زیاد بود بقیه اشو گذاشتم توی ادامه ی مطلب
برف می باردادامه مطلب ...
خب همچنان تصمیم برا کارشناسی ارشد سخته
هم تغذیه خوبه هم ژنتیک
هم من از همه چی خوشم میاد
توی یکی از فیلمای TED Talk یه دختری بود که میگف اگر شما نویسنده ی داستان زندگیتون باشین چی مینویسین؟همونو انجام بدین
ولی من میخوام برا خودم اینجا یه کارفرما باشم
یه رییس
یا پدر مادر
این ترم رو به عنوان امتحان میذارم
فرصت آخر
اگر بتونم به اون حد نصابی که تو ذهنمه برسم یعنی عرضه ی عوض کردن اوضاع رو دارم و میرم ژنتیک چون توی رشته ی ژنتیک باید با خیلیا رقابت کنم که این سه سالی رو که من هدر دادم اونا ازش استفاده کردن
اگر بخوام همچین کاری کنم باید بتونم گذشته رو جبران کنم
اگرم که نه به اون حد نصاب نرسیدم که تسلیم میشم و میرم تغذیه
"مرز را پرواز تیری میدهد سامان"
دیگه رسمن یه جورایی وارد هفته ی آخر ترم شدیم!
عین لحظات آخر استادا وصیت میکنن و مام وداع که بریم تا 18 ام که اولین امتحانه
پر انرژی میرم جلووووووووو مرسی از استاد ژنتیک که من نبودم سر کلاس سوال پرسیده هیچ کس جواب نداده گفته اون دختر باشهامت اگر بود میومد میگف شاید حرف ساده ای باشه ولی من با حرفای ساده ی یه استادم انرژی میگیرم خب
امروز رفتیم تو اتاق خواهر ناهار بخوریم(پدر تو هال خواب بود)
بعد داشتم برا مامان تعریف میکردم هر چی میگفتم به درس ربط داشت آخرش خواهر منو از اتاق بیرون کرد خدا روشکر اینجا کسی بیرونم نمیکنه برا حرف درس