خب همچنان تصمیم برا کارشناسی ارشد سخته
هم تغذیه خوبه هم ژنتیک
هم من از همه چی خوشم میاد
توی یکی از فیلمای TED Talk یه دختری بود که میگف اگر شما نویسنده ی داستان زندگیتون باشین چی مینویسین؟همونو انجام بدین
ولی من میخوام برا خودم اینجا یه کارفرما باشم
یه رییس
یا پدر مادر
این ترم رو به عنوان امتحان میذارم
فرصت آخر
اگر بتونم به اون حد نصابی که تو ذهنمه برسم یعنی عرضه ی عوض کردن اوضاع رو دارم و میرم ژنتیک چون توی رشته ی ژنتیک باید با خیلیا رقابت کنم که این سه سالی رو که من هدر دادم اونا ازش استفاده کردن
اگر بخوام همچین کاری کنم باید بتونم گذشته رو جبران کنم
اگرم که نه به اون حد نصاب نرسیدم که تسلیم میشم و میرم تغذیه
"مرز را پرواز تیری میدهد سامان"
دیگه رسمن یه جورایی وارد هفته ی آخر ترم شدیم!
عین لحظات آخر استادا وصیت میکنن و مام وداع که بریم تا 18 ام که اولین امتحانه
پر انرژی میرم جلووووووووو مرسی از استاد ژنتیک که من نبودم سر کلاس سوال پرسیده هیچ کس جواب نداده گفته اون دختر باشهامت اگر بود میومد میگف شاید حرف ساده ای باشه ولی من با حرفای ساده ی یه استادم انرژی میگیرم خب
امروز رفتیم تو اتاق خواهر ناهار بخوریم(پدر تو هال خواب بود)
بعد داشتم برا مامان تعریف میکردم هر چی میگفتم به درس ربط داشت آخرش خواهر منو از اتاق بیرون کرد خدا روشکر اینجا کسی بیرونم نمیکنه برا حرف درس
اون دوستم که گفتم کلا آدم خاصیه و یه مدتی نبود باز توی فضای مجازی برگشته و فیس بوکی چک میکنه باز
خب این خیلی خوبه چون همیشه حرف زدن باهاش بهم اعتماد به نفس میده بخاطر اقتداری که تو وجودش هست
از آزمون ارشد وزارت علوم همه راضی بودن ولی چه رضایتی هر کی دیدم میگه با جزوه های استادامون مو نمیزد ولی من که آزمایشی امتحان داده بودم
فقط دوستم زهرا گفت که خوب بوده
ولی مهری از امتحان ارشد بهداشت اومد گف خیلی سخت بوده
آقققققققققققققا این مهری جدیدا آزی رو میبینه نفسش بند میاد کبود میشههههههههدیروز ضععععععععف کرده بودم من از خنده
حالا به من گفته بود بعد کلاس ویروس نگهش داره که باش حرف بزنم منم بعد کلاس ویروس نگهش داشتم منتظر شدیم بقیه برن بیرون یهو دیدیم برنجم وایساده(از قرار معلوم اونم از نیکی خوشش میاد انقد که هر جا نیکی هس میاد و بحث چرت و پرت راه میندازه تا بش نگی برو نمیره ضایعه یه جورایی
هر دم ازین باغ برا رفقای من شوهری میرسد